وقتی اسم گل میاد عطرش حس می کنم تمام وجودم غرق عشق و حال خوب میشه....
صبح از خواب بیدار شدم و مشغول مرتب کردن خونه بودم و تدارک شام میدیدم،اخه شب قرار بود رامین همسرم بیاد،ما عقد هستیم با کلی بالا و پایین زندگی و دوری از هم بالاخره به هم رسیدیم الان لحضه شماری میکنم برای خونه خودمون بودن ،همسرم بخاطر ترافیک بیشتر با موتور رفت و آمد میکنه .نزدیکای غروب شد و صدای موتورش شنیدم مثل همیشه با سرعت به سمت در رفتم ،وقتی دیدمش چشام برق زد با یه شاخه اومد ،از گل فروشی تا خونمون گرفته بود تو دستش و یواش اومده بود که خراب نشه بعضی کارها هرچند کوچیک خیلی با ارزش هستند.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب